شعر از شهید عبد القهار عاصی
در پيله تا به کي بر خويشتن تني
پرسيد کرم را مرغ از فروتني
تا چند منزوي در کنج خلوتي
دربسته تا به کي در محبس تني
در فکر رستنم ـ پاسخ بداد کرم ـ
خلوت نشسته ام زين روي منحني
هم سال هاي من پروانگان شدند
جستند از اين قفس، گشتند ديدني
در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ
يا پر بر آورم بهر پريدني
اينک تو را چه شد کاي مرغ خانگي!
کوشش نمي کني، پري نمي زني؟
در پيله تا به کي بر خويشتن تني
پرسيد کرم را مرغ از فروتني
تا چند منزوي در کنج خلوتي
دربسته تا به کي در محبس تني
در فکر رستنم ـ پاسخ بداد کرم ـ
خلوت نشسته ام زين روي منحني
هم سال هاي من پروانگان شدند
جستند از اين قفس، گشتند ديدني
در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ
يا پر بر آورم بهر پريدني
اينک تو را چه شد کاي مرغ خانگي!
کوشش نمي کني، پري نمي زني؟