نوروز
حمیرا نکهت دستگیرزاده
...
سالی گذشت و باز نشد بالی و پری...
دیوار قد کشید و نمایان نشد دری
نوروز، روزگار مرا کهنهگی گرفت
روشن نشد به شهر من آتش به مجمری
این سال چون پرندهی گمکرده ره رسد
در باغ بیجوانه و بیبرگ و بیبری
این باغ سالهاست غنودهست در سکوت
امسال نیز خسته نشیند به بستری؟
ای وای زین تداوم سیال تیرهگی
از بس ز بعد شام رسد شام دیگری
مضمون روزها و شبانش شکستهگی
آواره موجهاش ز هر سو به هر دری
در آب و آتش و علف و سنگ خامشی،
نوروز بر دیار منت هست باوری؟